جدول جو
جدول جو

معنی نیم ملا - جستجوی لغت در جدول جو

نیم ملا(مُلْ لا)
که در علم به کمال نرسیده است.
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است، نیم تنه پوست، (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
زو مرا نیم موی و نیم قباست،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف). نصف یک من. (فرهنگ فارسی معین) ، رطل، در اصطلاح می فروشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نصفه قیمت. به قیمتی معادل نصف قیمت واقعی. ثمن بخس. رجوع به نیمه بها شود
لغت نامه دهخدا
زنی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین) زن میانه عمر، (آنندراج)، زن نصف عمر، (ناظم الاطباء)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود
لغت نامه دهخدا
مرد نصف عمر، (ناظم الاطباء)، مردی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود،
نیمی از سال تحصیلی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیم تنه. (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
ز او مرا نیم موی و نیم قباست.
فرخی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قالب صابون که نیم یا بیشتر آن به کار رفته و به مصرف رسیده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هلال، (یادداشت مؤلف)، حالت تربیع، با پرماه قیاس شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیم باز، (یادداشت مؤلف)،
- نیم لا کردن در، در را نیم باز گذاشتن، اندکی باز کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مست باخبر. (آنندراج). آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش. (یادداشت مؤلف). می زده. شاد و شنگول. تردماغ. که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته:
همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست.
فردوسی.
سکندر بیامد ترنجی به دست
از ایوان سالار چین نیم مست.
فردوسی.
نیاطوس از آن جایگه برنشست
به لشکرگه خویش شد نیم مست.
فردوسی.
دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست.
اسدی.
همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام
ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم.
خاقانی.
همه نیم هشیار و شه نیم مست
همه چرب گفتار و شه چرب دست.
نظامی.
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعره زنان آمد و در درشکست.
عطار.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی به دست.
سعدی.
یکی سرگران آن یکی نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست.
سعدی.
تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل
کام تو از من آسان کار من از تو مشکل.
شاه قوام الدین.
- نیم مست شدن، شاد و با نشاط شدن. سرخوش گشتن. تر دماغ شدن:
وز آن هر یکی دسته ای گل به دست
ز شادی و از می شده نیم مست.
فردوسی.
- ، گیج و گم شدن:
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگاه نزد من حق بود.
خطیری یا حصیری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که در مردی تمام نیست، که نصف یک مرد به حساب می آید:
زن ارچه دلیر است و بازور دست
همان نیم مرد است هر چون که هست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب. (از آنندراج) :
بینی هلال عید به هنگام شام من
دیدم به صبح نیم هلال سخنورش.
خاقانی.
آورد هزار عید پیدا
تا نیم هلال کرده گویا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم مست
تصویر نیم مست
آنکه کاملا مست نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم من
تصویر نیم من
نصف یک (من)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بها
تصویر نیم بها
نصفه قیمت، نصف قیمت واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم هلال
تصویر نیم هلال
نیم نرسیت (بنگرید به هلال) گواژ لب دلستان نصف یک هلال، لب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بال
تصویر نیم بال
یا نیم بالان، جمع نیم بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماه
تصویر نیم ماه
حالت تربیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماله
تصویر نیم ماله
صابونی که با آن کار کنند تا حدی که حجم آن قریب بنصف برسد
فرهنگ لغت هوشیار
مردی که بنصف عمر رسیده، نصف سال (6 ماه) سمستر. توضیح این اصطلاح در دانشگاهها در مورد نصف سال تحصیلی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم زال
تصویر نیم زال
زنی که بنصف عمر رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
خروسی که در نرینگی و جنگندگی و نیرو و هیکل و زیبایی در بین
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد وزن بر مقیاس حجم ظروفی معین
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه باز، خواب و بیداری
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی پنبه که هنوز بطور کامل باز نشده باشد، نیمه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کمی نپخته، نیم پز
دیکشنری اردو به فارسی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی